دیشب بررسی فیلم سینمایی «ملکه» رو از برنامه «سینمایش» شبکه نمایش میدیدم؛ ناگهان صحنههایی از فیلم «بارون سرخ» بهنظرم رسید. بارون سرخ روایتی از زندگی مانفرد فون ریختوفن، نامآورترین خلبان آلمان در جنگ جهانی اول است. در این فیلم ما شاهد یک جنگ خانمانسوزیم که بهنفع هیچکس نیست؛ و در این مانفرد سعی میکند حداقل کمتر بکشد؛ این تا جایی است که وقتی او در یک نبرد هوایی کشته میشود، دشمنان او با هواپیما برمزارش آمده و دسته گل پرتاب میکنند.
در این فیلم وجه انسانی مانفرد بسیار ظریف ترسیم شده و بیننده احساس شعارزدگی نمیکند. بیننده شاهد کشته شدن دوستان مانفرد است، و میبیند که دوستان مشترکشان چگونه انتقامجویی میکنند، اما در این میانه مانفرد با تمامی ناملایمات انسانیت خود را از دست نمیدهد و بر سر اصول خود باقی میماند؛ تا جاییکه بهعنوان یک افسر ارتشی و بهعنوان فرمانده نیروی هوایی ارتش آلمان، وقتی رایش به او دستور کشتاری میدهد که بهنظر او صحیح نیست، از این دستور سرپیچی کرده و عزل میشود.
وقتی نحوه روایت این رفتار اصولگرایانه را در مقابل نحوه روایت فیلم ملکه میگذاریم، احساس میکنم که فیلم ملکه خیلی شعارزده است، بهجای اینکه عمل کند بیشتر حرف میزند. بنابراین آن تأثیر را ندارد. شاید فیلم ملکه بیشتر دغدغه کیفیت تصویر را داشته است، تا انتقال مفاهیم عمیق انسانی را.